دلنوشته های بارانی من



سلام

من سرما خوردم شدید. دو روز آخر هفته را کامل خونه بودم و استراحت کردم ولی هنوز خوب خوب نشدم. امروز اومدم سرکار ولی واقعا حالم تعریفی نداره.

یه روز هم باید برم دانشگاه ثبت نام کنم. ثبت نام تاریخ گذشته. شاید هم امروز برم.

درسته آخر هفته مریض بودم ولی خب خیلی علمی بودم. یه سری مقاله را خلاصه کردم و برای استادم فرستادم. دوتا درس انلاین هم داشتم که اونها را هم یه سر و سامونی دادم.

الان هم آب بینیم میاد و صدام گرفته. خیلی هم اعصاب مصاب ندارم. فکر کنید آدم روز ولنتاین بیمار و تنها باشه همینه دیگه.

 دیشب سریال "لحظه گرگ و میش" را نگاه میکردم. به نظرم خیلی سریال زیباییه.


یه دیالوگ زیبایی دیشب داشت. هادی گفت:"وقتی کسی را که از ته دل دوستش داری میذاره و میره، اول عصبانی میشی، بعد حسابی فحشش میدی و ازش متنفر میشی ولی باز هم ه ته دلت همیشه منتظرشی. هر وقت صدای تلفن یا زنگ در حیاط میاد میگی شاید همون باشه."


ولی همین هادی حاضر نشد سیما را ببخشه. سیما برگشت و گفت :"اشتباه کرده و پشیمونه."

هادی گفت:"تو حتی یبار به دیدن من نیومدی حاضر نشدی دو خط نامه برام بنویسی. بعضی از اشتباه ها مثل کشیدن نخ یک شال گردنن میم.نه. وقتی در رفت دیگه تا آخر میره."







سلام

به روزهای خوب و شیرین تعطیلات نزدیک میشیم. امروز روز خوبیه. هفته خوبی داشتم. البته دیروز یه دفعه یه اتفاقتی عجیبی توی کار افتاد ولی من بیخیال شدم. سعی میکنم بهش فکر نکنم.


امروز اداره خلوته. خیلی ها مرخصی گرفتن و رفتند مسافرت. بعضی ها هم تا ظهر هستن و ظهر میرن. ما ساعت 2 جلسه داریم. بعدش من یه نیمساعت پیاده روی میکنم و میرم خونه.


یه آزمون انلاین دارم که تا فردا شب وقت داره ولی ترجبح میدم امشب تمومش کنم. امشب میخوام دیر بخوام. چند تا کار خیلی مهم دارم. شاید پنج شنبه یه سری به خواهرم بزنم. 

چند تا مقاله هست که باید تو این تعطیلات بخونم. خیلی کار دارم و واقعا خوشحالم که تعطیلم. به یه تعطیلات نیاز دارم.




سلام

امروز هم روز خوبی بوده ولی نمیدونم چرا الان زیاد حال و حوصله ندارم. به دو تا از دوستام زنگ زدم و کمی با اونها صحبت کیدم. حالم خیلی بهتر شد.


دوست دوووووووووووووووووووووووووووووست. هیچی نمیتونه جای دوست را تو زندگی آدم بگیره.


سلام

دیروز یه روز خیلی پرکار داشتم. خیلی خوب همه چی پیش رفت. عالی بوئ. هم تو محل کارم کلی مطلب جدید یاد گرفتم. هم وقتی برگشتم خونه هم خوب استراحت کردم و هم خوب مطالعه کردم. 


میخوام با همین فرمون برم جلو


از خودم الان خیلی راضیم.


سلام

راضیم. روز خوبی داشتم. از خودم راضیم. خیلی خوب کار کردم. از دیروز عصر تا امروز. نتیجه کارم را برای استادم فرستادم.


البته هنوز کار داره ولی خب از اینکه وقتم را تلف نکردم و خوب جلو رفتم خیلی ر اضیم. مهم اینه. آدم خودش باید راضی باشه.


فردا اول یه هفته کاریه دیگه ولی این شنبه با بقیه شنبه ها فرق داره. چون هفته آینده دو روز تعطیلی داریم. این یعنی خوشبختی.




سلام

خیلی خوشحالم دوستانی مطالب وبلاگ من را میخونن و نطر میدن. همینجا از همشون تشکر میکنم.

داریم به روز ولنتاین نزدیک میشیم. دوست دارم کمی در مورد ولنتاین بنویسم.


الان چند روزکه که در اینستاگرام تبلیغات برای فروش کالاهای ولنتاین شروع شده. خیلی هم تبلیغات زیاد هست و هرسال بیشتر میشه. دیروز یه وانت دیدم که یه بار خیلی زیاد از یک عالمه خرس های قرمز داشت در اندازه های مختلف و خیلی زیبا. معلوم بود که طرف صاحب مغازه هست و این بار را برای ولنتاین میبره. خلاصه این روزها جو ولنتاینه.


ولی حال من این روزها چجوریه؟ حال یه آدم سینگل تو این روزها چجوری میتونه باشه؟؟؟

من فکر میکنم یه سندرومی وجود داره به اسم سندروم ولنتاین که مجرد ها از چند روز مونده به ولنتاین دچارش میشن.  نشونه های این سندروم بی حوصلگی، احساس خستگی، نداشتن تمرکز کافی، احساس غم و اندوه بدون دلیل، به دنبال هم صحبت جدید بودن و . است.

من از دیشب دچار این سندروم شدم و تا چند روز آینده ادامه خواهد داشت.


گفتم که خلاصه این چند روز من را تحمل کنید.


سلام

یه خوابی دیده بودم. یه هفته قبل.

خواب دیدم یک پرنده سیاه توی کمد اتاقم در حال مرگه همونطور که داره تو چشم من نگاه میکنه.

هر چی سعی کردم نتونستم خوابم را خودم تعبیر کنم. خیلی سرچ کردم و فهمیدم "جان دادن پرنده" به معنای مرگ امید و آرزو هست.


اول جدی نگرفتم. تا اینکه امروز یه اتفاقی افتاد که دیگه کلا ناامید شدم. البته از یک موضوع خاص. دیگه کلا ناامید شدم. دیگه صد در صد مطمین شدم که قرار نیست اتفاق خوبی بیفته در اون مورد بیفته. دیگه بریدم.


ناامیدی.

ظاهرا خیلی ساده است ولی بسیار سنگین و پیچیده. یه جوریه که اصلا نمیتونم توصیفش کنم. به نظرم آدم باید سعی کنه که تحمل کنه. فقط تحمل کنه و سعی کنه سرش را به کارهای دیگه گرم کنه.


منم الان میخوام به راههایی برم که هنوز ازش ناامید نشدم.

سکوووووووووووووووووووووووووووووووووووووت



سلام

امروز حالم خوبه. دلایل کافی برای خوب بودن دارم:

کارهای امروزم را به خوبی انجام دادم.

 رییسم نیست. 

فردا پنج شنبه هست و میتونم بخوابم. 

ماشین نیاوردم و میتونم با تاکسی برم و توی راه حسابی بخوابم. 

زنگ زدم بیرون برام پیتزای مورد علاقم را بیارن. 

مکالمه خوبی با همکاران و یکی از دوست های قدیمم داشتم. 

الان که وبلاگم را باز کردم پیام های خوبی از خوانندگان دریافت کردم. 

بعد از کار 30 دقیقه میرم پیاده روی.

شب که برسم خونه امکانات و فرصت کافی دارم روی موضوعات مورد علاقم مطالعه کنم. دارم لحظه شماری میکنم که برسم خونه.

اینهمه دلیل خوب برای راضی و خوشحال بودن. دیگه چی میخوام از این زندگی؟؟؟

همه چی سرای جای خودشه و  همونطوریه که باید باشه. 


سلام

حتما تا حالا براتون پیش اومده که تصمیم های قاطعانه گرفتید. برای هر کسی پیش میاد. 

من تصمیم های قاطعانه را خیلی دوست دارم. بعد از هر تصمیم قاطعانه ای حالم خیلی خوب میشه. با تصمیم های قاطعانه خودم را از تجزیه و تحلیل های سرسام آور و خسته کننده نجات میدم و به مغزم استراحت میدم.

چند تا از تصمیم های قاطعانه ای که تا حالا گرفتم:

1)وقتی قاطعانه تصمیم گرفتم  برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برم. من آرزو داشتم که تحصیل و زندگی در یک کشور اروپایی را تجربه کنم. پای آرزوم وایسادم. سختیها را تحمل کردم. پای تصمیمم وایسادم. ممکنه از نظر بعضی ها اشتباه باشه ولی نظر خودم مهمه.


2)وقتی تصمیم گفتم در ایران زندگی کنم. مدام میدیدم دوستان و همکارانم قصد مهاجرت دارن. و هر وقت میدیدم که کسی تصمیم به مهاجرت داره به فکر فرو میرفتم که چرا من موندم؟ چرا من نمیرم؟ انقدر فکر میکردم که سردرد و حاات تهوع میگرفتم. بعد یبار  نشستم ، حسابی فکر کردم و تصمیم قاطعانه را گرفتم. من این کشور را با همه بدی هاش برای زندگی انتخاب کردم و بعد از اون تصمیم دیگه در مورد مهاجرت و زندگی در خارج از کشور فکر نکردم. خودم را از تجزیه و تحلیل های بی مورد رها کردم و پای تصمیمم وایسادم.


3)وقتی تصمیم گرفتم با همون ظاهری که دارم ادامه بدم و دیگه به جراحی بینی فکر نکنم. دایم در حال تجزیه تحلیل بودم که جراحی را انجام بدم یا نه. با خودم عمیق فکر کردم و تصمیم گرفتم بی خیال جراحی بشم. بعد از اون قضیه دیگه در مورد جراحی بینی فکر نکردم.


4)وقتی تصمیم گرفتم با هر سختی شده تز دکترام را به پایان برسونم. من شاغل هستم و درس و کار همزمان با هم خیلی سخته ولی من تصمیم گرفتم که این تز را حتما تا اخر ادامه بدم. با اینکه قبلش مدام به خودم میگفتم: "حالا تمومش کنم که چی؟ اصلا مدرک به چه دردم میخوره؟." و این تجزیه و تحلیل ها ناراحتم میکرد. از وقتی تصمیم گرفتم تمومش کنم دیگه تحلیل را گذاشتم کنار و فکرم راحت تر شد.


5)تصمیم گرفتم یه دانشمند داده بشم. کارهایی را شروع کردم و تا دوسال آینده با توکل به خدا به هدفم میرسم.


الان هم دو روزه یه تصمیم قاطعانه دیگه گرفتم. یه تصمیم قاطعانه که شاید از همه تصمیم های دیگم مهمتر باشه.


من تنهایی را انتخاب کردم. خیلی فکر کردم. خیلی تجزیه و تحلیل کردم. شاید این تصمیم سخت ترین تصمیم زندگیم باشه ولی دیگه تصمیم گرفتم و این تصمیم تغییر ناپذیره.  من دلایل بسیار قانع کننده ای برای خودم دارم. همه جوانب را بررسی کردم. من تنهایی را انتخاب کردم چون میخوام از خودم، قلبم و احساساتم در مقابل انسان های بیگانه و متهاجم محافظت کنم. من تنهایی را انتخاب کردم چون بعد از بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدم که کسی به زلالی و شفافیت من با این قلب پاک وجود نداره. دوستی و رابطه من با دیگران هم باعث میشه شدیدا آسیب ببینم. من میدونم که تنهایی بسیار سخته ولی قلب و روح من تحمل آسیب های دیگر را نداره. دوست ندارم بیشتر از این در مورد این موضوع صحبت کنم. برای من مهم این هست که دلایلم برای خودم قانع کننده باشه که هست و همین کافیه.


رویای پیدا کردن نیمه گمشده، عشق، لذت داشتن یه پارتنر و یا حتی یه دوست جدید  را برای همیشه بایگانی کردم. همه عکس هام را از تلگرام و واتساپ پاک کردم. میخوام یه گوشه ساکت و آروم زندگی کنم و جلب توجه نکنم. از این به بعد روی اهداف دیگه زندگیم تمرکز میکنم.



نگرانِ هیچ محدودیت و اتفاقی نیستم !

منی که می دانم معجزه ، گاهی می تواند در دلِ بدترین و پیشِ پا افتاده ترین اتفاقات ، رخ بدهد .

"کبریت" ، بر اثر یک کثیف کاریِ ناشیانه با مخلوطِ آزمایشی رویِ زمینِ آزمایشگاه اختراع شد ،

"وب کم" ، نتیجه ی تنبلیِ چند محقق ، برایِ درست کردنِ قهوه بود ،

"ساخارین" حاصلِ خوردنِ نان ، با دستهایِ آلوده ی یک پژوهشگر بود !

"پنی سیلین" ، بعد از یک بی توجهی و سهل انگاریِ ساده کشف شد ،

و "چیپس" که نتیجه ی انتقامِ یک سر آشپز ، از مشتریِ بهانه گیرش بود !

باور دارم که پشتِ تمامِ اتفاقات ، حکمتی ست ، و محدودیت هایِ زندگی ، می تواند پله ای باشد به سمتِ پیروزی .

کافیست باور داشته باشم ؛ که بهترین ها ، زمانی اتفاق می افتد که فکرش را هم نمی کنم .

کافیست امیدوار باشم ؛ که سخت ترین لحظات ، بانیِ بعیدترین موفقیت هاست .

باید در بدترین ها ؛ دنبالِ بهترین باشم ،

باید به محدودیت ها ، به چشمِ "فرصت" نگاه کنم ،

باید جورِ دیگری ببینم .


#نرگس_صرافیان_طوفان

کانال هوای حوا @Havaye_Havva


سلام

من امروز هم سر کار نرفتم و استراحت کردم. البته چه استراحتی همش مطالعه می کردم. 


خلاصه زندگی من به تدریج داره شبیه زندگی دانشمندا میشه. شاید هم یه روز یه دانشمند واقعی بشم. 


داریم به روزهایی نزدیک میشیم که من دوست ندارم. بوی عید میاد. روزها دارن بلند میشن. مترو خیلی شلوغه مخصوصا ایستگاه سعدی و پانزده خرداد(بازار بزرگ). وقتی خیلی شلوغو معمولا طرف های غروب، بعضی قطارها ایستگاه پانزده خرداد توقف نمی کنن. خرید برای عید شروع شده.


من امسال اصلا حوصله خرید ندارم.


روزها بلندتر میشن. اواخر اسفند و فروردین و اردیبهشت هوا خیلی خوب میشه و مردم بعد از سر کار نمیرن خونه. معمولا توی پارک ها، رستوران ها، کافی شاپ ها هستن. از نظر من بدترین وقت سال برای مجردها همین روزهاست. آدم بیشتر احساس تنهایی می کنه.


برای من هم امسال سخت تر از همیشه است. چون اواخر اسفند خاطرات خوبی ندارم.


بگذریم. همش دارم مطالعه میکنم. دو تا کورس انلاین هم دارم که البته یکیش خیلی زمانگیرتره. چاره ای نیست باید برای همه چی برنامه ریزی کنم. باید به همه کارها برسم.


 


سلام

دیشب دوباره بیخوابی گرفته بودم. خیلی سخت خوابم رفت و خیلی بد خوابیدم صبح هم خسته و کوبیده بیدار شدم و اومدم سر کار.


حالا اینها هیچی، وسط راه متوجه شدم ماشینم بعضی وقتها بیخودی گاز میخوره. این دیگه نمیدونم چه مشکلیه. خلاصه عصر باید برم تعمیرگاه.

از بیمه هم زنگ زدن که به خاطر تغییر قیمت ماشین ها باید برم بیمه و یه الحاقیه رو بیمم بزنم.


عجب هفته ای شده ها. امیدوارم بقیه روزها بهتر از این باشه. همکارم امروز نیومده و من تنهام. خوبه. 


یه آزمون انلاین هم دارم که تا دوشنبه وقت داره. یعنی واقعا روزهای شلوغی دارم. خیلی شلوغ.


نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است
ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده



آسمان چشم او آیینه کیست
آن که چون آیینه با من روبرو بود
درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
آه . . .
گریه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آیینه کیست
آن که با من روبرو بود
درد ونفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصه سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود

سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پر گل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگِ قبر آرزو بود
سنگِ قبر آرزو بود


گوش کنید




وقتی کاری انجام نمی شه ، شاید خیری توش هست ، صبر کن


وقتی مشکل پیش بیاد ، شایدحکمتی داره


 وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتما ًدرسی است که باید یاد بگیری


 وقتی بهت بدی می کنند ، شاید وقتشه که تو خوب بودن رو یادشون بدی

 

 وقتی همه ی درها به روت بسته می شه ، شاید با صبر و بردباری در دیگری به روت باز بشه و خدا بخواد پاداش بزرگی بهت بده


 وقتی سختی پشت سختی میاد ، حتماً وقتشه روحت متعالی بشه


 وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی


@Mosbatbash1



دایماً از خودتون سوال کنید:

آیا توجه من الان به داشته هامه

یا به نداشته هام؟

چون مهمترین عامل برای داشتن

حال خوب

جواب همین سواله


روی نگرانیها تمرکز نکنید و فقط دعاکنید آنچه دوست دارید اتفاق بیفتد


امیدوارم شادی تقدیرتون باشه❤️


@Mosbatbash1



لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می‌خواهد مشکلاتِ شما را حل کند.

این مسئولیتِ اوست. 

کارِ شما نیست. 

کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.


آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید. 

خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.

او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.

در زندگی دفعتاً متوجه می‌شویم که خداوند کارهایی در زندگی‌مان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبوده‌ایم.


@Mosbatbash1



گویند: مرغیست به نام آمین »!

مرغی آسمانی 

در بلندترین نقطهٔ آسمان 

آنجا که بخدا نزدیکتر است می پَرَدو سخن می گوید.

او شنوا ترین موجود ِ جهان ِ هستی است 

هر چیز را که می شنود ،

دوباره بنام فرد ِ گوینده 

آنرا تکرار می کند و آمین می گوید 


این است که همهٔ آیین ها می گویند 

مراقب کلامت باش.!

این است که می گویند 

تنها صداست که می ماند 

این است که می گویند 

دیگران را دعا کنید.!

این است که اگر 

دیگرانی را نفرین کنیم

روزی خود ِ ما 

دچار آن خواهیم بود


مرغ آمین 

هر آنچه که بگوئیم را 

با اسم خود ِ ما ، جمع می کند 

و به خداوند اعلام می کند 


آنگاه در انتهای جمله 

آمیـن می گوید 


پس همیشه برای همه خیر و خوبی بخواهیم.

برایتان بهترینها را آرزو دارم


@mosbatbash1


سلام

من شنبه رفتم پمپ بنزین و طبق معمول از یکی از کارکنان اونجا پرسیدم:"ممکنه برام بنزین بزنید؟"

و در کمال ناباوری اون آقا به من گفت:"نه نمیشه."

من اول فکر کردم که اشتباه میشنوم. کمی مکث کردم و دوباره درخواستم را تکرار کردم و اون آقا در پاسخ گفت:"نه. خودتون پیاده بشید و بنزین بزنید. مثل اون خانوم."

خلاصه من کمی حول شدم. گفتم:"خب اون همکارتون را صدا کنید"

خلاصه بالاخره بنزین را زد. راستش من تا حالا خود بنزین نزدم. همیشه از یکی از کارکنان خواهش می کنم برام بنزین بزنه و 1000 تومن هم به عنوان انعام پرداخت میکنم. 

این روشی هست که یکبار دوستم بهم یاد داده.


خلاصه این موضوع باعث شد یاد بگیرم که خودم بنزین بزنم و منت کسی را نکشم. امروز رفتم پمپ بنزین. اتفاقا شلوغ هم بود. خیلی خونسرد پیاده شدم و یکی از کارکنان را صدا کردم. بهش گفتم:" میخوام بنزین بزنم." 

گفت :"اون کارت را بذار صفر میشه". 

من کارت را گذاشتم ولی صفر نشد. دوباره صداش کردم. سرش شلوغ بود. تا بیاد خودم کارت را جابجا کردم و اینبار صفر شد. گفت:"چند تا میخوا بزنی؟"

گفتم:"20 تا". 

گفت:"بزن".

گفتم:"میشه بهم بگی چجوری. تا حالا نزدم"

گفت:"بزن"

خلاصه 20 تا زدم و پولش را هم دادم. 


و بدین ترتیب اولین تجربه بنزین زدن من با موفقیت به پایان رسید.



سلام

شبکه آی فیلم داره یه سریال خیلی قدیمی را در مورد اعتیاد پخش میکنه. اسم سریال مسافر هست. 

یه جایی پانته‌آ بهرام که نقش یه معتاد را بازی میکنه از یک درمانگر پرسید:من میخوام ترک کنم. چکار کنم؟ ؟

تون درمانگر گفت: تو حرکت کن راه مشخص میشه.


این جمله خیلی زیباست. تو حرکت کن راه مشخص میشه. 


سلام

بهار داره میاد. روزها دارن بلند میشن و هوا گرمتر شده. همه خوشحالن. خیابون ها شلوغه. ترافیک بیشتر شده.


من طبق معمول حس خوبی ندارم. امروز صبح که با بغض و غم و اندوه بیدار شدم ولی الان خیلی بهترم. بالاخره خودمو رسوندم پای لپتاپ تا چند خط بنویسم.


این روزها موقع رانندگی کتاب صوتی گوش میکنم. کتاب های انگیزه بخش. حس خوبی بهم میده. توصیه می کنم شما هم گوش کنید. دوتا کتاب از جول اوستین دانلود کردم. خیلی زیباست. کتاب خیلی خوب ترجمه شده و گوینده واقعا صدای خوبی داره.


دیشب هرچی عکی در تلگرام و واتساپ داشتم پاک کردم. میخوام مدتی در سکوت باشم. سکوت مطلق. میخوام همه فکر کنن این شماره دیگه برای من نیست. حتی به ذهنم رسید که عکس یک آقا را بذارم توی پروفایلم ولی این کار را نکردم.


میخوام مخفی باشم مثل غیبت صغری امام زمان. بعضی وقت ها نبودن خوبه.


میخوام نباشم.



سلام

دقیقا 35 سال پیش در چنین روزی  پدرم  در عملیات خیبر به شهادت رسید. من و خواهر و برادرم یتیم شدیم، مادرم بیوه شد و مادربزرگم داغدار فرزندش شد.

 البته اونموقع شهادت پدرم تایید نشد. گفتند که مفقودالاثر شده. ما امیدوار بودیم که پدرم اسیر شده باشه. یادمه وقتی آزاده ها به کشور بازگشتند، ما هم گوش به زنگ بودیم که شاید از پدرم خبری بشه ولی نشد.


سال ها بعد، بعد از حدود یازده سال چشم براهی، مشتی استخوان تحویل خانواده ما دادن و گفتند این استخوان ها متعلق به همون فردی است که یازده سال پیش مفقودالاثر شد.


مادربزرگم که دیگه چشم براه فرزندش نبود همون سال فوت کرد.

نمیخوام ذکر مصیبت کنم، فقط کسی میتونه این حرف ها را بفهمه که خودش این مساله را تجربه کرده باشه.


خدا به همه خانواده شهدا صبر بده.

روانشناس ها مصیبت هایی که ممکنه یک نفر در زندگیش تجربه کنه را طبقه بندی می کنن. سخت ترین مصیبت مرگ یکی از اعضای خانواده است که من تجربه کردم. شاید دلیل پوست کلفتی من همین باشه. روزهای خیلی سختی را تجربه کردم.


روح همه شهدا شاد.


من در این سال ها حتی یکبار خواب پدرم را ندیدم. حتی یکبار حضورش را در زندگیم احساس نکردم. وقت هایی بود که نیاز داشتم پدرم باشه و کمکم کنه. مواظبم باشه. نوازشم کنه ولی کسی نبود. نمیدونم پس اینکه خدا د قران میگه شهدا زنده هستند یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


الان که بعضی وقت ها تو زندگی کم میارم و احساس میکنم دارم میشکنم، فکر میکنم بخاطر این هست که پدر نداشتم. فکر میکنم اگر پدرم بود من الان زندگی خیلی بهتری داشتم. حداقل اعتماد به نفس بیشتری داشتم. نمیدونم پدرم اونموقع که داشت میرفت واقعا به این فکر میکرد که آینده سه تا بچه قد و نیم قدش چی میشه؟؟؟؟ در این دنیای پر از گرگ های انسان نما چه خطراتی پیش روی ما خواهد بود؟؟؟؟؟


دیگه نمیدونم چی بگم.




سلام

امروز یه جلسه داریم با رئیس بزرگ بعد از مدتها. 

امروز من خیلی زود اومدم. دارم همونطوری که دوست دارم میشم. همیشه دوست داشتم صفخیلی زود خیلی راحت از خواب بیدار بشم نه با سختی و ناراحتی. این هفته از اولش خیلی صبح زود بیدار شدم با راحتی.  با راحتی بیدار شدن خیلی حس خوبیه. 

همچنان کتاب صوتی گوش میدم. دارم سعی میکنم خوش بین باشم و مثبت اندیش. البته کار ساده ای نیست. من به این نتیجه رسیدم که هیچ کاری ساده نیست. تلاش خیلی زیاد لازمه. دارم تلاش میکنم





 به احترامِ لحظه ی "آخِیش"


▫️امروز روز من بود. امروز را با شنیدن یکی از بهترین خبرهایی که میشد بشنوم شروع کردم. صبح، همینطوری که خمیازه میکشیدم و ایمیلم را چک میکردم، دیدم که مقاله ای که حدود یکسال عمر و اعصاب و شب و روزم درگیرش شده بود، بالاخره برای چاپ توی یک مجله ی پدر و مادر دار پذیرفته شده.


▫️این قضیه ی مقاله، هر دانشجویی را حداقل یکبار حسابی چلانده و روی روح و روانش یک تانگوی لایت رقصیده. اولین درد قضیه اینجاست که باید یک ایده ی جدید بزنی. آنهم توی دنیایی که از هر دو نفر، سه نفرشان دنبال یک حرکتِ جدید هستند و شیره ی تمام ایده ها در تمام زمینه ها حسابی کشیده شده. بعدش میرسد به سروکله زدن با فرمولها و معادله ها که این هم بالاخره با هر ضرب و زوری که هست میگذرد. زخم اصلی را اما "انتظار" میزند. انتظار لعنتیِ نامعلوم. انتظارِ یک ایمیل دلهره آور که فقط و فقط اولین کلمه اش مهم است. اینکه نوشته باشند "متاسفانه باید بگوییم که." تا تو دلت هرری بریزد پایین، یا اینکه نوشته باشند "تبریک میگوییم بابتِ." تا تو تکیه بدهی به صندلی و چشمت را ببندی و توی دلت بگویی "آخیش."


▫️گاهی با خودم فکر میکنم چرا باید اینهمه درگیر این دردسرها شد؟ بعد به خودم جواب میدهم که مگر راه حل دیگری هم وجود دارد؟ به جز اینکه زحمت بکشی و میلیمتر میلیمتر خودت را بکشی بالا. در واقع ما معمولی ها که پول میلیاردی از آسمان سُر نخورده توی کیف پولمان، هر روزِ زندگیمان خودش یک پا "مقاله نوشتن" به حساب می آید. همه ی ماها یک آنشرلیِ درون داریم که برای تمام داشته هایش پوستش کنده شده، اما از خودش راضی است. میدانی، یک نکته ی ظریفی وجود دارد و آنهم اینکه روی مال و اموالِ بادآورده میشود قیمت گذاشت، اما چه کسی تا حالا توانسته برای این "آخیش" گفتنِ ما قیمت تعیین کند؟ یادداشت کن؛ یک هیچ به نفع ما!



#مهدی_معارف

کانال هوای حوا @Havaye_Havva


سلام

الان مطلب زیبایی میخوندم از "یان وندراک" همسر زنده یاد "مریم میرزاخانی". خیلی برام جالب بود. اینجا مینویسم که شما هم بخونید:


زندگی عادلانه نیست ***** یان وندراک، همسر مریم میرزاخانی، در رابطه با تسلیم بودن وی به سرنوشت و نداشتن شکایت در رابطه با اتفاقاتی که برایش رخ داده، صحبت کرد و گفت: زمانی که مشخص شد پیشرفت سرطان در بدن مریم به قدری زیاد شده که تقریباً امیدی وجود ندارد، با هم صحبت کردیم و معتقد بود که به هر حال زندگی عادلانه نیست، همان‌طور که زمانی که در یک خانواده خوب و با بهره هوشی بالا و افراد خیلی خوب در کنار خودم به این دنیا آمدم، عادلانه نبود. من شکایت و گله‌ای از این بابت ندارم، چون بسیاری از افراد در دنیا این دارایی‌ها را ندارند او هیچ‌گاه در رابطه با هیچ چیزی گِله و شکایت نکرد و به من می‌گفت : نیازی نیست برای من دست به دعا شوی، چون مشکلات خیلی بزرگتری در جهان وجود دارد. او دوست نداشت به او به عنوان یک قربانی نگاه شود مریم اخلاق خاصی داشت و به بسیاری از چیزهایی که دیگران به آنها علاقه‌مند هستند، بی‌تفاوت بود. او زمان زیادی برای میهمانی و جشن نداشت و دقیقاً می‌دانست که چه کاری می‌خواهد انجام دهد و برای آن یک نقشه کامل و دقیق داشت و هیچ اهمیتی نمی‌داد که دیگران چه چیزی درباره‌اش می‌گویند، او ذهنی بسیار قدرتمند داشت یان وندراک افزود: زندگی ما در ریاضیات خلاصه نمی‌شد. مریم علاقه زیادی به ورزش شنا داشت و در این رشته متبحر بود و به گوش دادن به رادیو و مطالعه زندگینامه افراد نیز علاقه داشت. وی معتقد بود فرد خوش‌اقبالی است، اما به نظر من این‌طور نبود .

این سخنرانی را میتونید در

اینجا ببینید.



سلام

من یک انسان با وجدان کاری هستم.امروز هم که هیچکس سر کار نیست، من اومدم سرکار.

همه جا ساکته. انقدر همه جا خلوت و بدون ترافیک بود من خیلی زود رسیدم.

به ذهنم رسیده لیستی از اهدافم که میخوام حتما در سال 98 به اونها برسم را آماده کنم. 

پیشنهاد میکنم شما هم همینکار را انجام بدید.  


برنامه های من برای تعطیلات عید

1)خوابیدن 

2)خوردن سیرترشی

3)ادامه کار برروی پایان نامه

4)تماشای فیلم های کمدی

5)تماشای سریال WEST WORD

6)مطالعه کتاب "زن بودن" اثر "تونی گرنت"

  این کتاب را میشه از

اینجا خرید.

7)مطالعه کتاب "میشل اوباما شدن"

  این کتاب را میشه از

اینجا خرید.

8)گاهی آشپزی


فعلا همین برنامه ها را دارم.


سلام

حال و هوای عید همه جا پیچیده. 

بهار داره میاد. 

بازارها قلقله است. 

مدارس و دانشگاه ها تقریبا تعطیل شدن. 

امروز صبح ترافیک خیلی کمتر بود. 

پارکینگ اداره خیلی خلوت شده. خیلی از همکارها از دیروز مرخصی گرفتند و نمیان.

خیلی ها مشغول خونه ته هستند.

تهران داره خلوت میشه. وقتی تهران خلوت میشه، دوست داشتنی تر میشه.

منم آماده تعطیلات هستم.

البته مرخصی نمیگیرم و تا سه شنبه میام سر کار.

دیشب یه خرید اینترنتی داشتم. منتظرم بیاد. 

کلا من خرید اینترنتی را خیلی دوست دارم. آدم دو تا هیجان را تجربه میکنه. یکی وقتی داری خرید میکنی. یکی هم وقتی به دستت می رسه.



سلام

میخوام صادق باشم. حتی در لحظات سختی که مورد هجوم سختی ها و مشکلات قرار میگیرم، بازهم به فرارسیدن نور امیدوارم. 

بازهم به معجزات خداوند امیدوارم. 

من بارها دست پرتوان خداوند را دیدم که پجوری در زمانی که حتی فکرش را نمیکنیم همه چی را درست میکنه.

اره من هیچوقت ناامید ناامید نیستم. همیشه روزنه ای از امید در تاریکترین لحظات زندیگیم وجود داره، امید به روزهای روشن، امید به فردای بهتر.


سلام

دیروز دو تا فیلم دیدم.

AI Rising

فیلم خوبی نبود. کلا سه تا بازیگر داشت و من خوشم نیومد. در مورد رابطه بک انسان و یک ربات بود.و کلا خیلی هم صحنه های غیراخلاقی داشت. من که خوشم نیومد.

Prometheus

یک فیلم بسیار زیبای علمی تخیلی در مورد سفر به فضا و یافتن موجودات فضایی خیلی باهوش و پیشرفته. از تماشای این فیلم واقعا لذت بردم.

Alien Covenant

 این فیلم در ادامه فیلم Promtheus ساخته شده. امروز میخوام این فیلم را تماشا کنم.



فورس ماژور که هیچ ،

غیر از آن ، بیایید دردِ دیگری را

با دستِ خودمان

وارد زندگی هامان نکنیم

سالِ جدید ،

فقط یک سُفره ی چند سین دارِ چند روزه ،

لباسهایِ نو و خانه های تمیز نمیخواهد که

سالِ نو

اندیشه ای نو میخواهد

کم دردتر

کم غم تر

پُر عشق تر

پُر دُعاتر

آن حَوِل حالَنا که هست ،

آن را از اعماقِ دل برایِ هم بگوییم

برایِ هم بخواهیم برایِ هم بخوانیم

که قسَم به عشق ،

دلیلِ اَحسَنُ الحالِ کسی بودن

زیباترین حسِ زندگی ست

بیایید نه یک سال و نه یک بار ،

که هر روز و همه سال را

زیر سایه ی سَرسَبزِ عشق بمانیم

به جانِ همین بهارِ در راه قسم،

آنچنان اتفاقِ عجیبی در همان یک ثانیه ی تغییرِ فصل نمی اُفتَد ،

آن اتفاقِ عجیب در دلَت اگر افتاد ،

آن انقلاب در قلبَت اگر رُخ داد ،

آن تحول اگر به حالِ دلَت رسید ،

کسی هم اگر نگویَدَت

روز و روزگارَت مبارک است به ذات

بیا تعریفِ جدیدی از بهار بسازیم ،

بیا بگوییم بهار یعنی

یک سالِ دیگر قد کشیدنِ عشق

که عشق ، پیمانه ای ست

برای سنجشِ میزانِ میمنت و برکتِ این زندگی


#سمانه_ملک_پور

کانال هوای حوا @Havaye_Havva



 از رویِ بیکاری داشتم از تلوزیون یک مستندِ علمی در مورد ژنتیک می‌دیدم. برنامه‌ی بسیار جذابی بود، که در پارک ژوراسیک ضبط شده بود


مجری از مهمانِ برنامه که یک زیست‌شناسِ مشهور بود، پرسید: "در زمان دایناسورها هوا خیلی تمیزتر بوده ؟"


دانشمند، دو سه ثانیه‌ای فکر کرد و بعد گفت: "دقیق نمی‌دانم؛ ولی احتمالا فرق داشته " 


 راستَش من قبل از جواب دادنِ زیست‌شناس، تویِ دلم فوری گفتم قطعا تمیزتر بوده؛ چون اون زمان که ماشین و کارخانه و آدمیزاد نبوده گند بزنه به طبیعت".


 ولی وقتی او گفت نمیدانم ، خنده‌ام گرفت و با خودم گفتم: ببین؛ فرقِ آدمِ عالِم با آدم جاهِل همینه ها. 


 مغز هر چه پُرتر باشد، دهانِ آدم کمتر باز می‌شود و اظهار نظر می‌کند؛ و مغز هرچه خالی‌تر باشد، دهان بیشتر باز می شود و درباب هر چیزی خود را موظف می‌داند که یک نظری بدهد.


و بعد یاد حرف مایستر اکهارت، عارف مسیحی قرن 13 افتادم که می‌گفت: "سکوت، شبیه‌ترین چیز به خداوند است".


 بدَک نیست این مدتِ تعطیلات، که آمارِ اظهارنظرهای تخصصی‌مان در همه‌ی موضوعاتِ عالم، که البته هیچ پشتوانه‌ی مطالعاتی هم ندارد، به شدت بالا می‌زند، کتابِ "در باب حرف مفت"، اثر هری فرانکفورت را ورَقی بزنیم.


#دکتر_محسن_زندی

کانال هوای حوا @Havaye_Havva


سلام

این روزها آرامش عجیبی دارم. 

ته دلم روشنه. 

همه چی درست میشه. 

آروم آروم. 

باید صبور بود. 

همه چی همون موقعی که باید درست بشه، درست میشه.

نیازی به نگرانی نیست.

همه چی همونطوریه که باید باشه. 

همه چی سر جای خودشه.

نمیدونم دلیل این آرامش چیه. 

شاید دلیلش کتاب های صوتی باشه که گوش کردم.

شاید دلیلش ایمانم باشه که احساس میکنم هرروز قوی تر میشه.

شاید دلیلش شناختم به زندگی باشه که هر روز بیشتر میشه.

شاید دلیلش  درک عمیق تریه که نسبت به اطرافم پیدا میکنم.

شاید هم دلیلش این باشه که از ناآرام بودن، حرص خوردن و استرس داشتن خسته شدم و ضمیرناخوداگاهم متمایل به آرامش شده.

راضیم از همه چی.

خیلی چیزها را دارم.

خیلی چیزها هم ندارم.

ولی مهم اینه که هرچی لازم دارم هست.

غصه ها مهاجرت کردن.

نگرانی ها  رخت بربستن.

من تنها هستم.

بدون درد.

بدون غصه.

بدون نگرانی و استرس.

همه چی همونطوریه که باید باشه.


 


سلام

عید دیدنی های من امروز عصر به پایان می رسه و از فردا میرم سر کار. 

از تعطیلاتم راضی هستم. خیلی خوب استراحت کردم. واقعا به این تعطیلات نیاز داشتم. 

وسط این تعطیلات که سر کار میرم خیلی خوبه. پارسال امتحان کردم. تهران آروم و خلوته. خبری از ترافیک نیست. اداره هم خیلی خلوته. سکوت. بهترین زمان برای مطالعه. من این روزها را خیلی دوست دارم. 


سلام

یه حس عجیبی تو زندگی هست که خیلی دردناکه. حس فراموش شدن. 

بعضی وقتا دوست داریم بعضی ها به یادمون باشن، وقتی ولنتاین میشه، وقتی عید میشه، وقتی روز تولدمونه  

تو این روزها آدم منتظره یه پیامی تو تلگرام، واتساپ، اینستا. از بعضیا بیاد.

هر پیامی میاد فکر میکنی، خودشه. هر وقت گوشیت زنگ میخوره فکر میکنی خودشه ولی.

وقتی هیچ خبری نمیشه، باورت میشه که فراموش شدی. 

خیلی حس بدیه خیلی غمناک. 


سلام

دیروز یک فیلم دیگه هم دیدم. فیلم LIFE

کل فیلم در یک ایستگاه فضایی بین المللی اتفاق افتاد. تعریف نمیکنم ولی واقعا این فیلم را دوست داشتم. غیرمنتظره و مهیج بود. این فیلم هم حتما دنباله دار خواهد بود.


امشب احتمالا میخوام یه فیلم کمدی ببینم.


سلام

امروز این فیلم را دیدم و لذت بردم. حبف که هنوز ادامش را نساختن.

فیلم Alien Covenant در ادامه فیلم Prometheous ساخته شده و بسیار هیجان انگیز بود ولی درست در لحظات اخر فیلم اتفاقی افتاد که من بسیار مشتاق شدم ادامه فیلم را ببینم.


باید صبر کنم. هنوز ادامه فیلم ساخته نشده.


سلام

من امسال برای سیزده بده جایی نرفتم.

کلا من آدم باحالی نیستم و اهل این جور برنامه ها نیستم. خونه موندم پای تیوی.


هوا ولی خیلی خوب شده. امیدوارم بارنگی تموم بشه و هموطنان سیل زدمون  برگردن سر خونه و زندگیشون.

کاش میتونستم براشون کاری کنم.

کاش مثل هدیه تهرانی بودم. کاش مثل نرگس کلباسی بودم. مبرفتم اونجا و فقط کمک میکردم. والی واقعا کاری از دستم ساخته نیست.

فقز تونستم رقم ناچیزی کمک مالی کنم.

خدا به همه ما کمک کنه که بیشتر به داد هم برسیم و بیشتر هوای همدیگه را داشته باشیم.


سلام

این فیلم را تازه دیدم. فیلمی که در اسکار 2019 نامزد دریافت چندین جایزه شد.


من این فیلم را دوست داشتم. پر از کنسرت و اهنگ و اشعار رمانتیک بود.


به نظرم لیدی گاکا و بردلی کوپر خیلی خوب بازی کردن. فیلم پر از اشعار خیلی زیباست.

باز هم این فیلم را نگاه خواهم کرد.


سلام

چند شب پیش فیلم Intern را دیدم با بازی زیبای Robert Deniro و Ann Hathway که واقعا هر دو را دوست دارم.


این فیلم به نظرم بسیار انگیزشی بود و من مطالب مهمی یاد گرفتم. یکیش این بود که بیشتر قدر زمان را بدونم و بهتر برنامه ریزی کنم.


اینکه قدر شغلم را بدونم و به فکر پیشرفت شغلی افتادم.

اینکه با چیزهای کوچک و ساده هم میشه خوشحال شد.


سلام

امروز تولدمه. 

فکر میکردم امروز خیلی غصه دار باشم ولی خوشحالم خیلی خوشحال.

همکارم که در حال حاضر دوستم هم هست دیروز رفته و برام یک مانتوی خوب خریده. یک مانتوی زیبا که واقعا دوست داشتنیه و وقتی پوشیدم حسابی لذت بردم.

با همکارم رفتیم یه قنادی عالی و شیرینی رولت خریدم و آوردم با بقیه خوردیم. خیلی بهمون مزده داد.

یکی از دوستام از خارج از کشور با من تماس گرفت و برام شعر "Happy birth day" را خوند، حسابی خوشحال شدم.

دوتا از اساتید دوره  کارشناسی ارشدم هم توی فیسبوک برام تبریک نوشتن که خیلی خوشحال شدم.

بگذریم که گوگل از دو روز قبل داره بهم تبریک میگه و برام لوگو را تغییر داده.



سلام

الان فقط اومدم بگم که

هیچ جیزی در زندگی قابل پیش بینی نیست. هیچ چی.

خدا هیچوقت ما رو فراموش نکرده.

خدا همیشه هوای ما رو داره.

فقط باید ازش بخواهیم.

فقط باید بهش اعتماد کنیم و بذاریم بیاد تو زندگیمون.

راه را به روی امید نبندید.

همیشه امید داشته باشید.

خدا درست سر وقت میاد.

درست همون موقع که باید بیاد میاد.

نگران هیچی نباشید.

فقط همه چی را از خدا بخواهید.

خودتون را در مقابل بنده های خدا کوچک نکنید.

ما فوق العاده هستیم، ما اشرف مخلوقاتیم.

خواهش میکنیم خودتون را در مقابل غیر خدا کوچک نکنید.




ما نمیتوانیم با مدام توقع داشتن و مدام واکنش نشان دادن به ادمها انتظار یک رابطه ی طولانی مدت را داشته باشیم.

ادمها احتیاج به احترام، خلوت و درک شدن دارند. 

گاهی لازم است صبور باشیم و این صبر ما به ادم رو به رویمان احساس امنیت میدهد که قرار نیست با هر رفتار و تعارضی، از سمت ما مورد حمله و خشم و قضاوت و تنبیه قرار بگیرد. 

اگر میخواهید در رابطه های امن و پایدارتری قرار بگیرید، خودتان امن شوید و رفتارهای افراطی تان را شناسایی کنید و انها را کمتر انجام دهید. 

خودمان که امن شویم، رابطه به سمت بلوغ و دوست داشتنی عمیق حرکت میکند. دوست داشتنی که خالی از خشم و ناامیدی نیست اما قطعا خالی از حمله و واکنش های شدید اسیب زاست.


#پونه_مقیمی

کانال هوای حوا @Havaye_Havva


سلام دوستان عزیزم،

یکبار دیگه اعلام میکنم که نه کشیش هستم و نه . اینها همه تجربیات شخصی من در زندگیم هست.


خدا همیشه با ماست.

خدا درست وقتی که ما فکرش را نمی کنیم و حواسمون نیست میاد و کمکمون میکنه.

خدا معجزه برامون میفرسته.

مشکلاتی را حل میکنه که توی خواب هم نمیدیدم حل بشه.

خدا همیشه کنامونه.

کافیه تصمیم بگیریم که ببینیمش.

خدا بهترین دوستمونه.

خدا تنها کسی که میتونه تنهایی ما را رفع کنه.

خدا تنها دوستیه که تا ابد تابد کنار ما میمونه.

خدا تنها کسیه که هیچوقت هیچوقت ما را تنها نمیذاره.

تنها دوست واقعی ما خداست.

فقط کافیه با خدا باشیم.

اونوقت دیگه به هیچکس و هیچ چیز دیگه نیاز نداریم.


سلام

یه وقتایی هم هست آدم الکی غمگینه.

مثلا من امروز غمگینم، دلیلش را میدونم ولی نمیدونم باید چکار کنم که غمگین نباشم.

یه تلاش هایی انجام دادم که هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیده.


ولی به قول حافظ:

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند       چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند


فکر میکنم اینجور مواقع که ما تلاشمون را کردیم و هنوز به نتیجه دلخواه نرسیدیم، بهتره کمی صبر کنیم و همه چی را به خدا بسپاریم.

خدا یه سری قوانین در این دنیا گذاشته، یکی از قوانین این هست که هیچ تلاشی بدون پاداش نخواهد ماند. فقط باید کمی صبور باشیم و منتظر نتیجه بمونیم.


منم سکوت میکنم و همه چی را بخدا میسپارم.




دوست داشتن خدا سخت نیست چون او خارق‌العاده است. ولی اگر بخواهیم واقعاً خدا را دوست داشته باشیم، باید روی رابطه‌مان با او وقت و انرژی بگذاریم، درست مثل کاری که برای هر رابطه انسانی انجام می‌دهیم.


۱. به او فکر کنید. هر چه بیشتر به او فکر می‌کنم، بیشتر دوستش دارم. به این فکر می‌کنم که او بعنوان یک خالق تا چه اندازه بزرگ و فوق‌العاده است و تا چه اندازه به دور از خودخواهی است. به این فکر می‌کنم که تا چه اندازه با من خوب بوده و من را با وجود همه کارهایی که مخالف او انجام دادم چقدر دوست دارد. به نعمت‌هایی که در اختیارم قرار داده فکر می‌کنم و به این فکر می‌کنم که چقدر فوق‌العاده است که خالق هستی تا این اندازه به من توجه دارد.


۲. به او بگویید دوستش دارید. وقتی من به خدا می‌گویم که دوستش دارم، متوجه می‌شوم که این کلمات واقعاً از ته قلبم و حقیقی هستند. وقتی به او می‌گویم که چرا دوستش دارم، این احساس حتی قوی‌تر هم می‌شود.


۳. در حضورش وقت بگذرانید. هیچ رابطه‌ای بدون وقت گذراندن با هم تقویت نمی‌شود. این مسئله درمورد رابطه ما با خدا هم صدق می‌کند. 

وقتی تصمیم گرفتم زمانی از روزم را برای حرف زدن با خدا کنار بگذارم، عشقم به او کم‌کم بیشتر شد. همینطور فهمیدم که موسیقی کمکم می‌کند بهتر بتوانم روی فکر او متمرکز شوم و بیشتر دوستش داشته باشم.


۴. هر کاری را بخاطر عشقتان به او انجام دهید. انگیزه انجام کارها است که در نتیجه آن تفاوت ایجاد می‌کند. وقتی تصمیم می‌گیریم کاری را بخاطر عشق به خدا انجام دهیم، عشقمان به او بیشتر می‌شود.


 به همه کمک کنید خوبی و بزرگی خداوند را درک کرده و تحسین کنند. به آنها یادآور شوید که هر کاری که در زندگی می‌کنیم باید بخاطر عشق به خداوند باشد.


@mosbatbash1


این ۱۵ عمل را رها کن تا شاد باشی:


۱ – بهتر است همیشه حق با تو بودن را رها کنی


۲ – بهتر است نیاز به کنترل کردن را رها کنی


۳ - بهتر است سرزنش کردن را رها کنی


۴ - بهتر است افکار مبارزه گرانه خود را رها کنی


۵ – بهتر است باورهای محدود کننده خود را رها کنی


۶ – بهتر است شکوه و شکایت را رها کنی


۷ – بهتر است قضاوت کردن را رها کنی


۸ – بهتر است نیاز به تحت تاثیر قرار دادن دیگران را رها کنی


۹ - بهتر است مقاومت در مقابل تغییر را رها کنی


۱۰ – بهتر است برچسب زدن ها را رها کنی


۱۱ – بهتر است ترسهایت را رها کنی


۱۲ – بهتر است بهانه هایت را رها کنی


۱۳ – بهتر است گذشته را رها کنی


۱۴ – بهتر است وابستگی هایت را رها کنی


۱۵ – بهتر است زندگی کردن بر طبق خواسته های دیگران را رها کنی


@Skolony


این متن قشنگ آرامش میده :

آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم
قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد ،
" نمی توانند " پس
به " تدبیرش " اعتماد کن
به " حکمتش " دل بسپار

به او " توکل " کن
و به سمت او ”قدمی بردار : سکوت گورستان رامیشنوى؟
دنیا ارزش دل شکستن را ندارد .
میرسد روزی که هرگز در دسترس نخواهیم بود .!
ﺑ ﺧﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺖ
ﺑ ﺧﺎﻝ غصه ﻫﺎﺖ

ﺑ ﺧﺎﻝ ﻫﺮ ﻪ ﻪ ﺧﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﻨﺪ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻮ ﺑﺒﻨﻢ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﺸﺪﻩ ﺍ؟
ﺲ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
ﻋﻤﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﺶ
ﻋﻤﻖ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪ ﺭﺍ بودن را
ﺑﺶ ﺑﺒخش
ﻟﻤﺲ ﻦ ﻭﺑﺎﺗ ﺗ
ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﺖ لبخند بزن

@Mosbatbash1


خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود
تا او را از چاه بیرون آورد
سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود
تا او را به فرزندی بپذیرد
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند
سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود
تا او عزیز مصر شود.

:dizzy: اگر خدا عهده دار کارت شود
همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند
فقط با صداقت بگو
کارم را به خدا می سپارم.



@Mosbatbash1

  


سلام

من خیلی تلاش کردم،

صادقانه صحبت کردم،

از اعماق وجودم صحبت کردم،

غرورم را زیر پا گذاشتم،

خواهش کردم،

از نیازهای طبیعیم که خدا در درونم قرار داده صحبت کردم،

نیاز به دوست داشتن،

نیاز به دوست داشته شدن،

و.

ولی.

خصوصی ترین مساله زندگیم را گفتم،
ولی.

خب دیگه.


ولی من هنوز هم امیدوارم.

من به معجزه های خدا باور دارم.

من به غافلگیر شدن توسط خدا ایمان دارم.

من میدونم که خدا بهترین فرصت ها و بهترین راه ها را سر راهم قرار خواهد داد.

باز هم صبر میکنم.


دستت را به من بده

دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

 

"زنده یاد احمد شاملو  "


سلام

خیلی خسته ام. خیلی زیاد. خیلی روز پرکاری داشتم.

و خیلی خوشحالم. ترجیح میدم یه روز کاری خیلی شلوغ داشته باشم و کارهام به خوبی پیش بره و حسابی خسته بشم تا اینکه حوصلم سر بره و حالم خوب نباشه و هزارتا فرکر منفی و ناراحت کننده بیاد توی سرم.



سلام

بعضی وقت ها  خودت تصمیم میگیری تمومش کنی.

خودت پیشقدم میشی.

خودت  بلاک میکنی. 

دلایل قانع کننده پیدا می کنی.

همیشه دلایل کافی پیدا میشه.

مهم اینه که بخوای

یاد روزهایی میفتی که بلاکت کرده بود.

کسی را بلاک میکنی که هیچوقت فکر نمیکردی .

آره

تو تغییر می کنی

یاد میگیری بعضی وقت ها باید از چیزایی که دوست داری بگذری

راحت نیست

درد داره

ولی میگذری

و سکوت


سلام

یه روزی میاد که 

 دیگه کسی را نداری بری تو واتساپ و تلگرام چک کنی و ببینی آخرین بار کی آنلاین بوده

دیگه کسی برات مهم نیست بری  پروفایلش را چک کنی ببینی تازگی عکسش را تغییر داده یا نه

دیگه کسی نیست که تو اینستا چکش کنی ببینی تعداد فالورهاش یا تعداد پست هاش زیاد شده یا نه

دیگه کسی نیست بری به خاطرش سری به فیسبوک و لینکدین بزنی

دیگه وقتی صدای notification پیام گوشی را میشنوی، ضربان قلبت تند نمیشه که شاید خودش باشه



آره یه روز میاد که دیگه منتظر هیچ کس نیستی. 

هیچکس




سلام

دیروز فیلم wedding date را دیدم. قبلا هم یبار دیده بودم چون خیلی حوصله نداشتم دوباره تماشا کردم.

داستان این فیلم ماجرای دختری هست که مدتی است با دوست پسرش بهم زده و حالا از شانس بدش عروسی خواهرش هست و از اون بدتر این هست که خواهرش داره با برادر دوست پسر سابقش ازدواج می کنه. 

خیلی پیچیده شد. بایدد ببینید تا بفهمید.

این دختر خانوم هم چون نمیخواسته تنها به عروسی بره و اونجا دوست پسر سابقش را ببینه به فکر چاره میفته.

ظاهرا در آمریکا شغلی وجود داره کاملا قانونی که شما به بعضی از مردها پول میدید و اونها را استخدام می کنید که برای شما نقش یه همسر یا نامزد و یا یه دوست پسر عاشق را براتون بازی کنن.

این خانوم هم یه آقای خوش تیپ را از آگهی های رومه پیدا می کنه و بهش 6000 دلار پرداخت میکنه که این آقا همراهش به انگلستان بره و نقش یه پارتنر عاشق را جلوی بقیه بازی کنه.

در این بین اتفاقات عجیبی میفته.

فیلم واقعه زیباست. ریتم فیلم هم تنده و حوصله ادم را سر نمیبره.


من که خیلی لذت بردم.


داشتم فکر میکردم اگه در ایران همچین سرویسی وجود داشت من حتما استفاده می کردم.


سلام

وضعیت روحی این روزای من:

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

حالم بد میشه، حالم خوب میشه

.



سلام

این روزها خیلی احساس خستگی میکنم با اینکه شب ها زود میخوابم. 

قرص آهن، ویتامین ب، کلسیم و فایده نداره.

مدام احساس خستگی میکنم.

امروز تا این لحظه فقط یه مقاله خوندم. البته مقاله مهمی بود.

دمنوش های مختلف میخورم.

تا الان که فایده نداشته از صبح که اومدم سرکار خوابم میاد. 

تا شب که بخوابم وضع همینه



سلام


یه برنامه سفر برای خودم جور میکنم. مهرماه که هوا خنک تر میشه. میرم مشهد. خلوت تر هم هست. 


دارم تمرکز می کنم. مقاله میخونه. یادداشت بر میدارم.


یه رژیم سخت هم گرفتم. بدون قند و نشاسته و یعنی کلا شیرینی و شکلات و نون و برنج و ماکارونی و . نمیخورم.

بیشتر دارم تمرین اراده می کنم. این چند روز که خیلی خوب خودم را کنترل کردم.


کلا از اینکه تصمیم بگیرم و همه تلاشم را انجام بدم لذت ببرم. 

این یکی از ویژگی های شخصیتی خوب منه.


باز هم میخوام تصمیم بگیرم و تلاش کنم.

نمیدونم چی



سلام

دیروز فیلم wedding date را دیدم. قبلا هم یبار دیده بودم چون خیلی حوصله نداشتم دوباره تماشا کردم.

داستان این فیلم ماجرای دختری هست که مدتی است با دوست پسرش بهم زده و حالا از شانس بدش عروسی خواهرش هست و از اون بدتر این هست که خواهرش داره با برادر دوست پسر سابقش ازدواج می کنه. 

خیلی پیچیده شد. بایدد ببینید تا بفهمید.

این دختر خانوم هم چون نمیخواسته تنها به عروسی بره و اونجا دوست پسر سابقش را ببینه به فکر چاره میفته.

ظاهرا در آمریکا شغلی وجود داره کاملا قانونی که شما به بعضی از مردها پول میدید و اونها را استخدام می کنید که برای شما نقش یه همسر یا نامزد و یا یه دوست پسر عاشق را براتون بازی کنن.

این خانوم هم یه آقای خوش تیپ را از آگهی های رومه پیدا می کنه و بهش 6000 دلار پرداخت میکنه که این آقا همراهش به انگلستان بره و نقش یه پارتنر عاشق را جلوی بقیه بازی کنه.

در این بین اتفاقات عجیبی میفته.

فیلم واقعه زیباست. ریتم فیلم هم تنده و حوصله ادم را سر نمیبره.


من که خیلی لذت بردم.




آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند ،

آن ها هم مشکلاتِ خودشان را دارند ،

هم محدودیت های معمولی و حتی غیر معمولی .

تفاوت اینجاست ؛

آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند ،

آن ها خودشان را باور کرده اند ،

از مشکلات و محدودیت ها ، پله ساخته اند ، نه کوه !!!

آدم های قوی در کمالِ خودباوری ؛

انتخاب کرده اند قوی باشند .

قوی بودن ؛

در "مغز" اتفاق می افتد ، قوی بودن ؛

همت می خواهد !

 

#نرگس_صرافیان_طوفان

@sheerreno


سکوت درمانی 

 

ﺳﻮﺕ ﻦ !

ﻫﻨﺎﻣﻪ ﻧﻤﺪﺍﻧ ﻪ ﺑﻮ، ﻪ ﺎﺳﺦ ﺩﻫ ﻭ ﺎ ﻄﻮﺭ ﺑﻮ, ﻓﻘﻂ

ﺳﻮﺕ ﻦ!

ﺎﻫ ﻧﻔﺘﻦ ﺷﺮﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺳﺒ ﻣﻨﺪ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﻮﺕ ﻦ .

ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺳﻌ ﻦ ﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﻧﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﻮﺕ ﻨ

ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫ ﺳﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﻦ ﻨﺪ .

ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻪ ﻧﻔﻬﻤﺪ ﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﺴ ﺭﺍ

ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻦ, ﺳﻮﺕ ﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﻞِ ﺍﺻﻠ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺑ !

ﺩﻗﻘﻪ ﻫﺎ ﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﺨﻮﺭﺩ, ﺳﻮﺕ

ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻦ, ﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﻤ ﺩﺭﺳﺖ

ﺑﺮﺩ .

ﻭﻗﺖ ﻫﺎ " ﺳﻮﺕ" ﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳت

 

@Sheerreno


دلم برای آدم های تنها می سوزد .
آن دسته آدم هایی که برای خودشان آنقدر ارزش قائلند که هرکسی را لایقِ همنشینی نمی دانند .
همان هایی که حریمشان ، حرمت دارد .
دلم برای بغض هایِ بی مخاطبشان می گیرد .
دلم برای لبخند و شیطنت های تبعید شده شان می سوزد .
این آدم ها اشتباه نکرده اند .
لیاقتشان هم تنهایی نیست . !
ما گناهکاریم .
نباید جوری می شدیم که حالا ؛
تنهایی شان را به حضورِ ما ترجیح دهند .

#نرگس_صرافیان_طوفان‌

@Sheerreno


سلام

با اینکه دیروز و امروز به شدت غمگین بودم و احساس خیلی بدی داشتم، سعی می کنم به روی خودم نیاروم و ادامه بدم.

دیگه زندگی همینه، راحت نیست، باید ادامه داد.

دارم سعی می کنم که آروم و بی صدا ادامه بدم.

هرچی بی صداتر بهتر.

سکوت و دگر هیچ


سلام

این روزها چند تا فیلم جدید دیدم:

متری شش و نیم

بمب یه عاشقانه ساده

بدون تاریخ بدون امضا

من اول متری شش و نیم را خیلی دوست داشتم و بعد هم بمب (حال و هوای روزهای جنگ را خیلی خوب نشون داده بود).

بدون تاریخ و بدون امضا توجه من را جلب نکرد.

 


سلام

الان دوست دارم یه جایی باشم که هیچکس به جز خودم نباشه، تنهای تنها.

مثلا یه کلبه وسط یه دشت، جنگل یا کوهستان. 

از آدم ها میترسم، خیلی زیاد.

برم یه جایی سکوت باشه و تنهایی.

فقط کتاب بخونم، فکر کنم و بنویسم.

همین

خواسته زیادیه؟

سهم من از دنیا همین باشه کافیه


سلام

این روزها که پروپوزال می نویسم، به آرامش و سکوت نیاز دارم.

سکوت هست، آرامش نیست.

فکرم بیشتر از هر وقت دیگه ای مشغوله. درگیر سوالاتی هستم که هیچ جوابی براش پیدا نمی کنم. سوالاتی که تموم نمیشن و توی مغزم جا خشک کردن.

روزنه امیدی نمیبینم. چیزی خوشحالم نمیکنه. خنده هام مصنوعیه. دلم خوش نیست.

 

دیشب خواب دیدم شغلم را تغییر دادم و رفتم یه شرکت دیگه. یادمه درسم تموم شده بود. فیش حقوقم دستم بود. اونقدر زیاد بود که باورم نمیشد.

نمیدونم کجا کار میکردم و حقوقم چقدر بود ولی خیلی راضی بودم و فکر میکردم نتیجه زحمت هامو گرفتم.

 

خدا به زندگی هممون خیر و برکت بده.

خدا دلهای هممون رو شاد کنه.


سلام

زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.

محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.

مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.

تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.

همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون هستیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.

 

امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زد. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.

زندگی همینه، روزهای سخت و ناراحت کننده. نمیگم که همش اتفاقات بده، اتفاقات خوب هم هست ولی من واقعا فکر می کنم سختی ها بیشتره.

 

به دوستم گفتم: خدا منو فراموش کرده. گفت: خدا هیچوقت ما را فراموش نمیکنه.

 

واقعا خدا منو فراموش نکرده؟؟؟؟؟ پس چرا من هیچ نشونه ای نمیبینم؟؟؟؟

 

 


سلام

مدتیه سعی می کنم زندگیم را خونه تی میکنم.

این خونه تی شامل افکار، وسایل و ادم ها میشه.

تو این مدت کوتاه سه نفر را از زندگیم حذف کردم. سه نفر که هر کدوم به روشی باعث ناراحتی من میشدن، البته شاید هم ناراحتم نمیکردن ولی حس بدی بمن نتقل میکردن.

کار خاصی هم برای حذف انجام ندادم، تنها کاری که کردم این بود که دیگه جواب پیام و تماس های اونها را ندادم. راحت.

بهمین سادگی.

در مورد افکرام هم همین کار رو میکنم. دارم خیلی فکر ها و کارهای غیر ضروری را برای همیشه حذف می کنم. راحت.

خیلی از وسایلی را هم که نیاز مدارم میندازم دور.

اینطوری هم فکرم خلوت میشه هم اطرافم.

پیشنهاد می کنم شمام همین کارو انجام بدید.

زندگیتون را از افکار، ادمها و وسایل مزاحم و بی مصرف خالی کنید.


سلام

خوبم. همه چیز خوبه.

سالم و سلامتم.

مشکلات کوچک وجود داره که مثل سنگ ریزه های کوچک میمونه. 

من همه مشکلات را حل می کنم.

با آرامش جلو میرم و از زندگیم لذت می برم.

از گذشته تجربیات زیادی دارم.

حالا وقتشه از اون تجربیات استفاده کنم.

کتاب های صوتی موفقیت گوش میدم.

روی تزم کار میکنم.

مقاله میخونم.


سلام

من از مسافرت برگشتم. رفته بودم مشهد.

 

خیلی نیاز داشتم. حالم خیلی بهتر شد.

الان هم شکر خدا خوبم.

بعضی وقت ها فکرم پرواز می کنه و میره جاهایی که نباید بره ولی من خودمو کنترل می کنم و ادامه میدم.

 

هر لحظه برای بهتر بودن خودم تلاش می کنم. 

هر لحظه از زندگیمو صرف بهبود وضعیت روحی و جسمی خودم می کنم.

هر لحظه بهتر از قبل میشم.

 

من ناامید نمیشم.

من منصرف نمیشم.

من ادامه میدم.

خدا همراهمه.

راه سختی در پیش دارم.

راه زندگی

راه بهتر شدن

راه پیشرفت

ولی خدا همیشه کنارمه و منو تنها نمیذاره.

خدا تنها کسیه که همیشه هوامو داره.

خدا تنها کسیه که همیشه میمونه.

 

ممکنه گاهی اوقات خیلی بهم سخت بگذره

ممکنه حالم بد بشه

ممکنه وضعیت خیلی سخت بشه

ولی من دیگه نمیترسم

میدونم هر چقدر هم اوضا سخت بشه من با خونسردی و ارامش و با تکیه بر خدا همه سختی ها را مدیریت می کنم.

 

خدا همیشه هست.

خدا مهربونه

 


سلام

دارم همه تلاشم را انجام میدم که حالم بهتر بشه.

هفته ای سه روز پیاده روی میرم.

توی خونه نرمش میکنم.

غذای خوب می خورم.

کارهای روزمره را تعطیل نمی کنم و سعی می کنم به همه کارها برسم.

درسم را کمابیش میخونم.

کتابهای صوتی را همچنان گوش می دم.

به ظاهرم میرسم.

با خانواده و تعدای از دوستان در تماسم.

میخوام یه سری کلاس های اضافی دیگه برم.

با خدا صحبت می کنم (هر چند از ظواهر میشه فهمید به توافق نرسیدیم).

.


خود کشی در هر کس منحصر به خودشه!
یکی دیگه شیک نمی پوشه
یکی دیگه آرزویی نمی کنه
یکی دیگه به تحصیل ادامه نمیده
یکی دیگه به خودش نمیرسه
یکی مدام ترانه های غمگین گوش میده
یکی دیگه از خودش عکس یادگاری نمی گیره
یکی محبت نمیکنه
یکی دیگه محبت نمی پذیره
اینگونه است که اکثر آدمها در سی سالگی می میرند و در هشتاد سالگی دفن می شوند.
پائولو کوئیلو


سلام

دارم به خودم ایمان میارم که روانشناس خوبی هستم حداقل برای خودم.

من یه اعتقاد عجیبی دارم اونهم این هست که هرکس میتونه برای خودش بهترین دکتر باشه در زمینه جسمی و روحی و

دلیلم این هست که هیچکس بهتر از خودمون ما رو نمیشناسه.

مثلا همین مدت که وضع روحیم افتضاح بود، دارم سعی می کنم حال خودم را بهبود بدم و کمی هم موفق بودم. البته اشاره کنم هنوز حالم خوب نیست ولی پیشرفت خوبی داشتم. درواقع امید را در بعضی از مسایل خاص از زندگیم حذف کردم ولی در کل حذف نکردم.

 

یا در مورد رژیم هر وقت از رژیم خودم پیروی می کنم نتایج بهتری می بینم.

 

 

به شدت معتقدم که باید راه خودم را برم و خودم را بهبود بدم.

 

 

 


سلام

من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.

الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.

حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.

 

دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه برای من خیلی چیزها مهم نیستند.

 

من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. فقط احساس می کنم کمی از شدت ضایع شدنم کم شده.

 

نمیدونم چه چیزهایی ممکنه خوشحالم کنه؟؟ اینکه یه دفعه یه عالمه پول بیاد دستم یا  یه دفعه یه هدیه بزرگ بگیرم.

نمیدونم واقعا.

فقط میدونم خوشحال نیستم و براحتی خوشحال نخواهم شد.


سلام

مدتیه کمتر غذای بیرون می خورم و اشپزی می کنم. دستپخت خودمو میخورم.

فکر می کنم آشپزی کار ارامش بخشیه. 

نمیدونم چرا ولی حداقل به من حس خوبی میده.

بعضی وقت ها فک می کنم میتونستم سرآشپز یه هتل خیلی بزرگ بشم.

آدم وقتی کاری را دوست داشته باشه با عشق انجامش میده و لذت میبره. همین موضوع باعث خوشمزه شدن غذا میشه.

 

آشپزی کنید.

خیلی حس خوبیه


سلام

هر چی زمان میگذره، بیشتر به این موضوع پی می برم که کلا در این دنیا تنها هستم. البته منظورم از نظر فیزیکی نیست.

 

این واقعیت تلخیه ولی خب قرار نیست همه واقعیت ها شیرین باشه.

 

فکر می کنم کلا تعداد آدم هایی که شبیه من باشن و دوست داشته باشم با اونها ارتباط داشته باشم خیلی کمه. فکر می کنم آدم ها بسیار سطحی و کوته نظر شدن و فکر میکنم این فرایند سطحی و کوته نظر شدن هر روز ادامه داره.

دوست دارم با کسانی در ارتباط باشم که مطالعه می کنن، فیلم می بینن، دارای نظرات مهم و کاربردی هستند، اهل تحلیل وقایع و کسب اطلاعات و دانش هستند. به دیگران کمک می کنن، دغدغه هاشون فراتر از تامین نیازهای روزمره هست و اهداف متعالی دارن.

 

 

 

با این واقعیت هم باید کنار اومد.


سلام

بعضی وقت ها هست که تنهایی بیشتر از همیشه احساس میشه.

دیروز رفته بودم کلینیک دندانپزشکی. چون اونجا پرونده نداشتم، اول فرستادنم برم عکس بگیرم. تا رفتم و برگشتم هوا تاریک شده بود.

تا کارم تموم شد و برگشتم، هوا کاملا تاریک شده بود و باد و بارون هم شروع شد.

همون موقع تپسی و اسنپ هم قطع شد.

 

خلاصه من مونده بودم کنار خیابون. یه لحظه اطرافم را نگاه کردم. چشمم به ماشین های پشت چراغ قرمز افتاد. 

به سرنشین ها نگاه کردم. انگار هیچکس تنها نبود. همه داشتن با هم حرف میزدن و میخندیدن، بعضی ها هم مشغول خوردن بودن.

 

پیاده رو و مغازه ها را نگاه کردم، ابمیوه فروشی، جیگرکی، پیتزا فروشی ها همه پر بودن.

 

اون لحظه وحشت و ترس از این تنهایی همه وجودم را گرفت. 

 

خلاصه همونموقع اسنپ وصل شد و یه تاکسی گرفتم. وقتی رسیدم خونه حالم بهتر شد.

 

من آدم شب ها نیستم. دوست ندارم شب ها بیرون باشم. 

شب ها انگار همه چی ترسناک میشه.

 

شب را فقط باید خونه بود

نمیدونم چرا


سلام

من مدتها بود که از پدرم ناراحت بودم.

پدری که وقتی دو سالم بود به انتخاب خودش و کاملا داوطلبانه به جبهه رفت و شهید شد.

همیشه ناراحت بودم که چطور تونست ما سه تا بچه را م تنها بذاره و بره. 

دیگه هیچکس نبود که بره شهید بشه؟؟؟؟؟ چرا در قبال خانوادش، در قبال من که من فقط دوسالم بود و نیاز با حامی داشتم احساس مسیولیت نکرد و هزاران سوال دیگه.

سالها این افکار مرا ناراحت می کرد، تا اینکه این چند روز بالاخره تصمیم گرفتم که ببخشمش.

 

از دست مادرم ناراحت بودم که چرا اون زمان که خارج از کشور درس می خوندم دایم با حرفاش به من استرس می داد تا اینکه مجبور شدم برگردم.

خلاصه اون را هم بخشیدم.

 برادرم را بخشیدم . همیشه ازش ناراحت بودم که چرا مثل بقیه برادر ها من را حمایت نکرده؟ اون را هم بخشیدم و به خودم قبولوندم که از هیچکس نباید توقعی داشته باشم. از هیچکس.

خلاصه همه را بخشیدم. همه را.


سلام

خیلی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم.

من خیلی معتقدم که هر اتفاقی تو زندگی ما میفته حتما دلیل داره.

امروز داشتم توی تلگرام انتخاب می کردم که کدوم یکی از کانتکت ها بتونن عکس پروفایلم را ببینن که یه دفعه اسم . رو دیدم. در صورتیکه قبلا اسمش را از لیست مخاطبان گوشی و تلگرام حدف کرده بودم.

 

دوباره زخم کهنه سر باز کرد. حالم خیلی بد شد. بهم ریختم. چرا باید این اتفاق بیفته در صورتیکه مدتهاست من ارتباطی با این ادم ندارم و دارم همه تلاشم را ی کنم که از خاطراتش از زندگیم حذف بشه.

 

خدایا چرا این کا را با من می کنی؟ 

چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


فقط برای مطالعه

من در ابتدا خداوند را یک ناظر ، مانند یک رئیس یا یک قاضی میدانستم که
دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند
میداند وقتی که من مردم ، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم .!

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد ، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند
دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در
پا زدن به من کمک میکند.

نمیدانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم. از
آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد ، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی
بهتر شد ، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را میدانستم و تقریبا
برایم خسته کننده بود ولی تکراری و قابل پیش بینی و معمولا فاصله ها را
از کوتاهترین مسیر میرفتم.

اما وقتی خدا هدایت زندگی مرا در دست گرفت ، او بلد بود.
از میانبرهای هیجان انگیز و از بالای کوهها و از میان صخره ها و با سرعت
بسیار زیاد حرکت کند و به من پیوسته میگفت :
تو فقط پا بزن »

من نگران و مضطرب بودم پرسیدم مرا به کجا می بری ؟ »
او فقط خندید و جواب نداد و من کم کم به او اطمینان کردم !

وقتی میگفتم : میترسم » ، او به عقب بر میگشت و دستم را میگرفت و
میفشرد و من آرام میشدم .

او مرا نزد مردم میبرد و آنها نیاز مرا به صورت هدیه میدادند و این سفر
ما ، یعنی من و خدا ادامه داشت تا از آن مردم دور شدیم .

خدا گفت : هدیه را به کسانی دیگر بده و آنها بار اضافی سفر زندگی است و
وزنشان خیلی زیاد است ، بنابراین من بار دیگر هدیهها را به مردمانی دیگر
بخشیدم و فهمیدم
دریافت هدیه ها بخاطر بخشیدن های قبلی من بوده است »
و با این وجود بار ما در سفر سبکتر است .

من در ابتدا در کنترل زندگی ام به خدا اعتماد نکردم ، فکر میکردم او
زندگی ام را متلاشی میکند ، اما او
اسرار دوچرخه سواری زندگی » را به من نشان داد
خدا میدانست چگونه از راههای باریک مرا رد کند و از جاهای پر از سنگلاخ
به جاهای تمیز ببرد و برای عبور از معبرهای ترسناک ، پرواز کند.

و من دارم یاد میگیرم که ساکت باشم و در عجیبترین جاها فقط پا بزنم


من دارم ازدیدن مناظر و برخورد نسیم خنک به صورتم در کنار همراه دائمی
خود خدا » لذت میبرم و من هر وقتی نمیتوانم از موانع بگذرم

او فقط لبخند میزند و میگوید :  پا بزن.   


سلام

من فکر می کنم راهم را پیدا کردم. الان در مرحله حساسی از زندگی هستم که تکلیفم با خودم روشن شده.

 

دیگه میدونم دنبال چی هستم و میدونم میخوام چکار کنم.

 

کتاب "جادوی هدف دار کردن زندگی" از برایان تریسی خیلی روم تاثیر گذاشت تا بالاخره از بلاتکلیفی در اومدم.

 

من فکر می کنم اینکه آدم بدونه دنبال چی هست  و چی میخواد، خودش مساله خیلی مهمیه. خیلی مهم. شاید مهمترین مساله زندگی.

 

این روزها سعی می کنم هدفدار برم جلو. از کارهای غیر ضروری اجتناب می کنم.

کارهای هر روزم را دسته بندی کردم. سعی کردم هم به سلامتیم برسم، هم به علایقم.

 

و مهمترین نکته این هست که کارهام را با هدفم همسو کردم یا حداقل دارم سعی می کنم همسو بشم.

 

خب این خوبه. ولی باز هم هر از گاهی بهم میریزم و دلم میگیره. 

 

واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 


سلام

امور درسیم خوب پیش میره.

دیروز هم به یک سمینار دعوت شدم. ورودی سمینار 100 هزار تومن بود ولی برای من رایگان.

خیلی حس خوبی داشتم که که دعوت شدم اونهم به عنوان یه مهمان ویژه.

از سخنرانی ها لدت بردم. دو تا آشنا دیدم و با اونها هم حسابی صحبت کردم. کلا احساس غربت و تنهایی نداشتم. چه ادم های پر انرژی و خستگی ناپذیری که اونجا ندیدم. لذت بردم از این همه انرژی و انگیزه و امید. دوست دارم دورم پر از ادم های اینجوری باشه. ادم هایی که فقط به جلو حرکت می کنن. ادم هایی که همیشه پیش تازن. ادمهایی که اسیر این محیط ناامیدکننده نمیشن. 

 

کاش منم میتونستم اینجوری باشم.

 

دیشب هم مطالعه کردم. هر چی مطالعه می کنم باز هم کمه. باز هم کمه. باید باز هم بیشتر بخونم. ادم هر چی بیشتر یاد میگیره بیشتر می فهمه هیچی نمیدونه.

 

اقیانوس دانش را ساحلی نیست

 

ولی امان از این دل. باز هم دلم گرفته. خیلی زیاد دلم گرفته. دوست دارم بشینم یه گوشه و زار بزنم. دوست دارم فقط تنها باشم.

 

تا وقتی سرم توی درس و کتاب و مقاله هست، وضع روحیم خوبه.

به محض اینکه بیکار میشم شروع میشه. افسردگی، دلتنگی، ناامیدی.

 

باید بیشتر سر خودمو شلوغ کنم.

 

نمیدونم باز هم دوام میارم یا نه؟

 

 


سلام

من نمیدونم چرا خدا با من این کار را می کنه؟

مدت ها بود دلم میخواست ارتقا شغلی بگیرم. هم از نظر مالی نیاز دارم و هم دوست دارم دیگه از کارشناسی بیام بیرون.

الان بهم یه سمت ریاست پیشنهاد شده که اصلا به زمینه کاری و علاقه من ارتباطی نداره. یه چیزی شبیه تلفن چی و هم اینکه مجبور میشم برم جای کسی کار کنم که با من دوست صمیمی هست و من نمیخوام برم جای اون.

 

نمیدونم خدا واقعا با من چکار میکنه؟

چرا اون چیزی که دوست دارم را بهم نمیده؟

 

 


سلام

امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.

به کارهام رسیدم.

مطالعه کردم. 

پیاده روی رفتم.

یه هدیه برای خودم خریدم.

غذای خوب خوردم.

چای و میوه خوردم.

ظاهرا همه چی عالیه.

ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.

هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.

همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟

اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.

اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.

اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذیتم کنه.

اگه پدرم بد من یه ادم دیگه بودم.

اگر انتخاب من بود ترجیح می دادم یه پدر معمولی داشتم که سایش بالای سرم باشه نه اینکه یه پدر قهرمان که جون خودشو فدای کشورش کرده.


سلام

این روزها زندگیم منظم شده. دارم سعی می کنم به افکارم هم نظم خاصی بدم.

هفته ای چهار روز پیاده روی میرم.

تقریبا هر روز مطالعه می کنم.

تقریبا هر روز آشپزی می کنم.

به مسایلی که دوست دارم فکر میکنم.

همه کارهام را مینویسم که کاری از قلم نیفته.

سعی میکنم افکارم را مدیریت کنم.

آدم های زندگیم را دسته بندی کردم و به هر دسته اولویت دادم. برای ادم های با الویت پایین وقت زیادی نمیذارم.

 

خوابم بهتر شده. 

 

سعی می کنم کنترل همه چی دستم باشه.

 


سلام

میخوام کاری کنم که سال 1399 بهترین سال زندگیم باشه.

من این سال را با علم و دانش شروع کردم و از خدا خواستم راه را نشونم بده و جاهایی که سردرگم هستن و نمیتونم راهم را تشحیص بدم برام چراغی بفرسته.

 

الان نشونه هایی می بینم که هر روز بیشتر از قبل یقین پیدا می کنم  در مسیر درستی قرار گرفتم.

هدفم برای خودم روشن و شفاف شده.

به توانایی های خودم بیش از قبل آگاهی دارم.

قدر خودم را بیشتر از قبل میدونم.

ایمانم به خدا قویتر شده.

ایمانم به خودم هم قوی تر شده.

فکر می کنم اون کتابهای صوتی که مدتها گوش می کردم تاثیرگذار بوده.

 

خیلی تغییر کردم.

 

سال 99 سال رسیدن به اهدافمه.

خیره.

به امید خدا


سلام

جوینده یابنده است.

این روزها اتفاقاتی برام میفته که واقعا به این جمله ایمان آوردم.

جوینده یابنده است.

هر قدم که جلو میرم خدا چراغ های بیشتری برام روشن می کنه. 

نمیدونم آخر راه کجاست ولی کاملا مطمینم و یقین دارم که در مسیر درستی قرار گرفتم.

این روزها شک از زندگی من کنار رفته و به یقین رسیدم.

خدا هر روز راه را به من نشون میده خیلی شفاف و آشکار.

ولی بعضی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم ولی خب حتما به نفع منه.

خدایا بیشتر از همیشه شکرت


سلام

خوبید؟

ما دورکاری هستیم. الان مدت هاست که سرکار نرفتم.

سال 99 را خوب شروع کردم. تا الان چهار تا گواهینامه انلاین دریافت کردم.

دائم دارم مطالعه می کنم. در زمینه های مختلف.

چند تا هدف برای خودم تایین کردم که میخوام حتما بهشون برسم. هرطور شده.

 

تو خونه با مطالعه و یادپیری سر خودم را گرم کردم.

همه چیز هست به جز عشق


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها